1/10/2016

To start a new brand ending...

من لازم داشتم که آدمهای دور و برم را تا حد زیادی تغییر بدهم که خودم رفتاری درست تر یاد بگیرم و تمرینش کنم.
لازم بود دوستانی هم داشته باشم که از دوست و شخص غایب فقط احوال بپرسند و شرح و نظر خاصی از شکل زندگی، رفتار، خانواده، لباس پوشیدن، روابط خصوصی و حقوق ماهیانه ندانند و نخواهند. 
طی بسیاری سال، آدمهایی می شناختم که بعد از حضور در هر محفلی؛ تازه شب چره می کردند به شرح و مرور همه آدمهایش که فلانی چه بد لباس پوشیده بود و بساری چه آبی زیر پوستش رفته بود و بهمانی چه سوتی بدی داد. لازم بود بالاخره با کسی زندگی کنم که بعد از تمام شدن هر بزمی یا بعد از رفتن هر مهمانی سر دلش برای موشکافی منش و لباس و کلمات  افراد حاضر در جمع باز نشود.برایش اینها جالب نباشد. و البته که بسیار لازم بود از تمام آدمهایی که به این بیماری دچارند فاصله نجومی بگیرم. لازم بود گروه بزرگی از آدمها  را هم ببینم که وجود دارند و واقعی اند و  نظردهنده یا حتی داننده بخش خصوصی زندگی باقی اعضای خانواده، دوستان،همکاران و معاشرانشان نیستند.
لازم بود در بین جمعیتی کار کنم که تعداد ازدواج ها و طلاق های کسی، حد گشادی دهان فردی به وقت خنده، عمق یقه و سانت دامن فردی موضوع بحث و توجه و ملاک باحالی و بدحالی و خوبی و بدی اش نباشد. لازم داشتم که ببینم و یاد بگیرم چه وقتی می توانم مقابل حرف و سوالی که دوست ندارم سکوت کنم یا مقابل چه رفتاری خشمگین شوم و چطور قاطعانه بگویم و نشان بدهم که  پا از مرز فراتر گذاشتن کسی لزوما قابل بخشش نیست. لازم داشتم که ببینم خاموش کردن رفتار آدم بی شرم، بددهان، فتان و بی شعور چگونه است و حق من برای طلبیدن عذرخواهی مطلوب تا کجاست و تا کجا نیست.
لازم بود من شکلهای دیگری از رفتارهای گروهای انسانی دیگری را ببینم و یاد بگیرم و به آنچه که سالها در کلام، انگشت ملامت به سمتشان دراز می کردم و در عمل، خودم نیز مکرر مرتکبشان می شدم واقف بشوم. درستش را یاد بگیرم. آموخته را تمرین کنم. شکل بهتری عمل کنم و همواره و در اولویت خاطر خود خوش دارم.

No comments: