1/16/2016

Little House on the Prairie

از بین چندین زن که در من زندگی می کنند و حتی چند تن را هنوز نمی شناسم؛ یکیشان خیلی پررنگ و بزرگ و واضح است. نه معماری مدرن دوست دارد نه بلوز یقه شومیز و شلوار می پوشد. نه می رود کنفرانس نه با دوستانش می رود بار. نه بلندپروازانه  و مصمم دنبال دیدن اسمش توی ژورنالها است نه هی توی سرش نقشه سفر وخطر می کشد و روی انجام شده هایش خط.
یک زن خانه دار است با لباسهای خیلی ساده و محافظه کارانه. موجودی است که تلاش برای آبادی یک خانه و گرمایی که آن بیرون نیست و خانه مهیاش می کند، بزرگترین تصمیمات هر روزه اش را رنگ می زند. با شال پشمی دور شانه در همه گوشه ها حضور دارد و سبکدلانه شاد است که قهوه اش همیشه آماده و اجاق آشپزی اش همواره روبراه بوده. پاکیزگی لباس ها را بو می کشد و حواسش به صیقل قاشقهاهست. او زن همان خانه ای است که من هر روز صبح از آن می زنم بیرون و غروب دوباره سر و کله ام پیدا می شود. زنی که توی حضور نرمش منتظر من می ماند که از راه برسم و لباس رسمی ام را عوض کنم. منتظر می شود تا موهایم را خلاص کنم و خودم را از شر ساعت و کمربند. اوست که با قدمهای چابکش زمزمه کنان چای می ریزد و نقش کاموای تازه دست گرفته را نشانم می دهد. این زن کنار باقی زنهایم نفس می کشد و از همه شان فربه تر و زنده تر است. اگر نباشد دل خانه بدجور می گیرد. اگر نباشد چراغها روشن نیستند. این همان زنی است که همیشه توی خانه منتظر بازگشت من می ماند چون می داند که من همیشه به او باز می گردم

No comments: