8/20/2014

* محنتِ هجران و دردِ دوری و اندوهِ عشق، در دلِ تنگم نمی‌گنجد. زِ بسیاری که هست...

کلا آدمی هستم دلتنگ و بله دلتنگی وقتی یک حالت انسانی است و یا چنان مزمن شده پس دیگر خصلت است ، هنوز مرض نیست.
اما جا به جا شدن و این ور و آنور رفتن های مدام وقتی مایه دلتنگی اصلی ترین عنصر  سرشت توست، مرض هم که نباشد موجب مرض است  دقیقا.
این همه سال هم به راه ِرفتن یا بازگشت از فرودگاه گذشته اما هنوز که هنوز، این آدم دستش نیامده که کار کدام یکی سخت تر است؟ 
آنکه خوشی و ناخوشی با خویشان را،همه را با هم میگذارد پشت شیشه ها و دست در گردن کوله اش، تنها ترک میکند هربار 
یا آنکه می ماند پشت شیشه ها و دست تکان میدهد و رفتن را نگاه می کند و گلویش خشک است


  *

بار دیگر هجر با ما دشمنی از سر گرفت
بس نبود این درد و رنج عشق هر باری که هست؟
اوحدی مراغه‌ای

1 comment:

Walt Glass said...

هیچ چیز بدتر از ماندن و نگاه کردن نیست.
کسی که می‌رود همین رفتن‌ش نوعی تسکین می‌شود
ولی کسی که می‌ماند حس اسارت اجباری را تجربه می‌کند