5/15/2012

قسم به خورشید و قسم به گسترش نور آن در چاشتگاه، و قسم به مهتاب آنگاه که پس از آفتاب طلوع کند، و قسم به روز که تاریکی را از جهان بزداید *

یک کارهائی مرتکب شده ام که تا حالا دستم بهشان نخورده بود
اینکه غذا بپزم قدری زیادتر و تقسیم کنم توی ظرفهای غذا و فقط نصفش مال خودم باشد
اینکه مو کوتاه کنم ، خط بنا گوش را تنظیم کنم ... من ؟
اینکه نظر بدهم که چی به چی بیشتر میاید. چی با چی خوب نیست. پرسیده بشود از من
اینکه چمدانی بچینم که مال من نیست
اینکه گلدان آب بدهم . منظم . حساب شده
اینکه همه چیزهمزمان مال من نباشد... تقسیم کنم از فضا، پنجره، کوله پشتی، کتابخانه، کامپیوتر. ... من؟
اینکه یک جوری دلجوئی کنم وقتی کار خوبی نکرده بودم، اینکه فکر کنم چه جوری دلجوئی کنم. جدن فکر کنم !. باز هم من؟
اینکه حواسم باشد که آفتاب شکلات ها را آب نکند. روی بطری شراب نتابد و هم روی ظرف سیب
اینکه حواسم باشد به لیست خرید ، کج نشدن خط چشمم ، کم نیامدن نان
اینکه نگاه کنم به یک زندگی که مدتیست دیگر شکل خیال یک زندگی نیست . منتظر برای وقوع نیست. شکل بخار و فکر و رویا نیست . همان روند عادی است که عمدتا و قائدتا میباید برای همه آدمها اتفاق بیفتد ولی به دلایل منطقی و غیرمنطقی پیچ میخورد و گره برمیدارد و به آرزو یا رویا یا حسرت یا فحش یا کابوس تبدیل میشود
اینکه کمی جرات کنم برای فکرکردن به فردا ... به فردا و به هفته بعد و حتا دو ماه آینده ... به آینده

از دید من این مطلع یک سوره نیست. این یک شعر است *

No comments: