10/27/2011

مطمئن که "می دانستی این افسانه را از پیش؟؟ "*

من انسان جوانی را می شناسم که وقتی می بیند دو نفر در خیابان همدیگر را تنگ در آغوش گرفته اند و همدیگر را سخت می بوسند می گوید "اَه " . وقتی می بیند دو نفر در مهمانی دست در کمر و گردن یکدیگر انداخته اند و بی نگاه به بقیه به هم خیره اند و آرام می رقصند ، رویش را بر می گرداند و می گوید این خیلی "شو آف" و خیلی "احمقانه" است . وقتی چند نفرمان دور هم نشسته ایم و به هر مزخرفی می خندیم و هی لیوانها بالا و پایین و بالا و پایین میروند و یکیمان ناگهان جدی می شود و بلند میشود و می گوید به سلامتی عشقم / معشوقم / بهترین دوستم / بهترین کسی که تا حالا شناختم / باارزشترین آدمی که دارم / شانس آشناییم با فلانی ... و به آن فلانی اشاره می کند و خم می شود و می بوسد :دست / چانه / گردن / صورت / لب / مویش ... را و همه می گویند آآآآآآآآآآوووو و حالها تغییر می کنند به بهترین احوال، اینیکی اما خوشش نمی آید و می گوید این دیگر خیلی زیادی بود/غلیظ بود / لوس بود / اه بود ...

این آدم ، اتفاقا که آدم مهربانی است . آدم یواش و ملایمی است . زودرنج است . زودجوش است . ولی حاضر است تکه تکه بشود اما احساسش را بروز ندهد . از دوست داشتنش به طرفش نشانی به دست ندهد . به کسی که دوستش دارد ، امتیاز خاصی ندهد که بعدا طرف پررو نشود خدای نکرده . هیچ نگوید .هیچ چیز از احساسش نگوید و در عوض در جهت "هیس بودن" و "هیس ماندن " بسیار بکوشد چون که غرورش خراب می شود ! اینجای داستان مجبورم برای غرور کیفیتی در نظر بگیرم همان شکلی که در دبه پنیر و کیسه ماست و سبد نان وجود دارد . می دانید که نان ، ماست ، پنیر را نباید هی دست مالید ، در معرض هوا گذاشت ، جعبه و پاکتشان را نبست ، گذاشتشان توی آفتاب . اینها هر چه دربسته تر ، ماندنی تر . و غرور این آدم برایش یک همچین کیفیتی دارد به نظرم . کیفیتی مثل دبه پنیر . درش که بسته باشد ، همینجوری می ماند تا مدتها . حالا پنیر را لازم داریم برای میز صبحانه هفته بعد وقتی حال نداریم نه صبح روز تعطیل از زیر پتویمان بلند بشویم و تازه برویم خرید صبحانه . اما غرور را چقدر لازم داریم وقتی امنیت یک رابطه ، حس یک آدم نسبت به ما، نیروی رابطه مان با باقی افراد ، اصلا قلب آدمها نسبت به ما در خطر است ؟

متعجبم . خیلیهامان حتی بعد از گذشت سالها و سالها ، یاد نمی گیریم که اینقدر سختش نکنیم . اینقدر سفت نباشیم . اینقدر همه چیز را توی مشتمان نگیریم با فشار . انگار یادمان می رود که همه همه همه اش ،* بازی است .

No comments: