9/14/2011

* وقتی این دولت منو تعیین کرد . وقتی توی دهنم زد

من همکلاسی ای دارم که خیلی قد بلند است و خیلی زرنگ است و همیشه با نمره پنج واحدهایش را پاس می کند و کار گروهی بلد است و بحث با سطح فوق آکادمیک بلد است و به سه زبان مسلط است و به نظرم وقتی آرایش نمی کند خیلی هم دختر قشنگی است . شبهای آخر هفته هم یک کار نیمه وقتی دارد در یک کلاب معروف و می رود و گوشهای خرگوشی می گذارد و سر و ته برهنه روی کانتر بار لنگهایش را به سوی مدعوین تکان تکان می دهد و می رقصد و مدلینگ می کند، عکسهایش را زود به زود در فیس بوک آپدیت می کند و پسرهای کلاس گاهی برایش کامنتها اوووووووه دار می گذارند . البته روزگار دانشجوییش اینجوری است و من از همین الان در جبینش می بینم که بعد از فارغ التحصیلی می رود در اینداستری !!چون به هر حال پول توی صنعت بیشتر است . بعد مدرسهای دانشگاهمان می توانند رفرنس و معرف او بشوند و می شوند و توی رزومه اش می نویسد که معرفهای خدایی دارد . مدرسهای دانشگاه ما مثل خیلی از انسانهای دیگر بار و کلاب هم می روند و خب احتمال زیادی دارد که دانشجوی خودشان را هر چند برهنه و با گوشهای خرگوشی تشخیص داده باشند در یک شب شادخواری ولی این در معرفی نامه دادنشان اثر ندارد چون فرد استخدام کننده یک زیست شناس می خواهد بداند که طرف چقدر در ساعات کاری از دانشش و تجربه اش مایه می گذارد و با چه تکنیکهای جدیدی کار کرده است که فرضا وقتی دارد بر اساس آنها برای سنجش یک مورد سخت-درمان سرطان آزمایش طراحی می کند میخواهد کدام ژن را اول بر دارد و کدام مدل حیوانی را ترجیح می دهد یا نمی دهد و چرا . می دانید ؟ سوء پیشینه اینجا معنی متفاوتی دارد . اگر شما را به خاطر رانندگی در حین مستی جریمه کرده باشند ، شما سوء پیشینه دارید . اگر شما در یک کلاب در ازای لخت شدن و رقصیدن پول می گرفته اید ، سوء پیشینه ندارید .


روزی که من از دوستان غیر ایرانیم پرسیده بودم برای داشتن یک کارگاه کوچک آموزش نقاشی به کودکان خردسال دقیقا چه مقدار سرمایه و چه مقدار مدارک و چه مقدار کاغذ ماغذ ! باید داشته باشم ، به من گفتند : یک مدرک که نشان بدهد نقاشی را در حد خوبی بلدم ، یکی دو تا مصاحبه با کارشناسان کودک که در همان سه خط اول می فهمند من چقدر آدم مناسبی هستم برای آموزش بچه ها ، یک درخواست مکتوب به شهرداری . همین ! همین ؟ بله همین . بعد شهرداری مرا صدا می کند و به من یک جای کوچک ولی مناسبی می دهد و مقداری سرمایه شروع به عنوان قرض و از من میخواهد که خوب کار کنم و بیلان کارم را نشانشان دهم و سوددهی داشته باشم به طوریکه اجازه بدهند من محل کارم را بزرگتر کنم و مالک صد در صدش بشوم و کم کم قرضهایم را بهشان پس بدهم در شرایطی که همیشه مقدار بیشتری از سود پولم توی جیب خودم باشد . من وقتی اینها را یاد گرفتم چیزهایی مثل گزینش ، نوبت درخواست وام ، هزینه انتقال ، محضر اسناد رسمی ، مالک ، موجر ، مستاجر ، عوارض شهرداری ، عوارض شهرسازی ، مجوز اصناف ، خلافی ساختمان ! و غیره در ذهنم می چرخید و البته این واقعیت که تسهیل اینها با گشادی سر ِ کیسه نسبت مستقیم دارد .


چند روز پیش صحبت از هنر برون رفت از بحران و مدیریت کردن شکست بود . اینکه علت این اختلافِ درصد در شمار افرادی که در یک قاره یاد می گیرند با عدم موفقیت خودشان بهتر مواجه بشوند به نسبت یک قاره دیگر چیست ؟ بعد وسط حرفها من فکر کردم برای شخص خودم عدم موفقیت را با چند مثال که در سطح روزمره یک زندگی عادی از طبقه متوسط ( شهر و روستا ) رایج است تعریف کنم . منهای مسائل عاطفی و شکست دررابطه با آدمهای دیگر ( که آن هم به نظرم و به خیلی از دلایل می تواند در یک جامعه سطح تشویش و آسیب بیشتری ایجاد کند تا یک جامعه دیگر ) برای شخص من ،عدم موفقیت می تواند ناتوانی در داشتن مایحتاج زندگیم در سطح قابل قبول ، منع شدن از خروج از یک کشور و ورود به یک کشور دیگر ، امکان صفر ادامه تحصیل در دانشگاهی که دوست دارم ، نیافتن شغل مناسب با سلیقه و دانشم ، تعریف نشدن جایگاهم لااقل در یک اجتماع کوچک، نداشتن امکان تخمین درآمد سالانه ام و نداشتن مجوز اقامت در مکانی که دوست دارم باشد . صحبت این بود که من در برابر این ناکامی ها بسیار کم طاقت ترم از یک همکلاسی اروپایی یا آمریکایی ام . من روی این جمله فکر کردم . درست بود . دربست قبولش کردم . اما پنج دقیقه بعدش داشتم به این فکر می کردم که به کدامیک از همکلاسی های من روزی گفته شده بود : ویزایتان ریجکت شد ، اخراج شدید ، نمی توانید ، پولش را نه الان دارید نه ده سال دیگر ، از پذیرش شما معذوریم و معذورند و اصلا معلوم نیست کی ، کجا ، آیا ، هرگز ؟


*
این دولت منو تعیین می‌کنه


این دولت تو دهن من می‌زنه


(کسری - گودر)




1 comment:

Bahar said...

حتی من داشتم چند مدت پیش به این موضوع فکر می‌کردم که هنوز که هنوزه من حس می‌کنم از همه اپلیکشن‌های موبایل نمی‌شه استفاده کرد.
بس که همیشه تحریم بود ایران...
هر بار که سایتی کشورم رو می‌پرسه با ترس اسکرول می‌کنم و دیدن اسم ایران بالای عراق شادم می‌کنه هر دفعه.
و خب اینکه در کل من آدمی‌ام که ترس از شکست هیولای درونمه و کمتر از یک ساله شناختمش و در حال جنگم باهاش.
بیماری مشترک خیلی از ماهاس این ترس از شکسته