7/23/2011

home is where your HEART is

از چهل و هشت سالگی ام خبر ندارم اما امروزم را می دانم که گذشتنم از مرز وطنم و خانه ام بازگشت پذیر نیست ودلایل محکمی دارم که نمی خواهم باشد .

صبح زود آمد و اول پنجره را باز کرد و بوی خاک ریخت توی اتاق . شبهای تابستانی خیلی کم ولی خیلی خوب پیش می آمد که هوای شمال یکباره دیوانگی را از سر بگیرد و گرما یک جای دوری پنهان بشود که بتوانی صبح را با بوی خاک شروع کنی و ببینی برگها تن های جوان و سبزشان را به هم می سایند و دایم می گویند خش ...خش ...خش... . آنجا خانه بود ...

شب از مهمانی پ برمی گشتیم . حالم خوب بود . لبخند میزبان و مهمانهایی که یاد می گرفتند موقع بالا بردن لیوانهایشان بگویند "سلامتی " توی ذهنم بود ... یکیشان در بدو ورود از من پرسیده بود " چطوری ؟ " و چطوری را جوری طبیعی گفته بود که اصلا تعجب نکرده بودم که نگاه غیر شرقی چقدر لهجه فارسی خوبی دارد ! میزبانمان خوب بود و غذا خوب بود و آدمها هم . بعدش روی آسفالت خنک خیابان بودم و مه بود و چراغهای زرد کنار جاده . و بعد بوی آشنای هیزم از یک جای دور . و بعد ... شبهای خیابان درازی که یک سویش خانه من بود سالها . و هنوز کتابها و عروسکهایم آنجا دارند نفس می کشند . و بعد من آه کشیدم .

شب تر ! از سر دوستی حتما ، نقشه خانه مان را از لای هزار نقشه هوایی و زمینی گوگل درآورد و نشانم داده بود که : ببین ! این سقف خانه تان در خیابان فلان !دیدم که عکس نمای نزدیک از خانه مان وجود ندارد . در همان حوالی اماعکسی از گلفروشی روبروی خانه مان بود به وقتی که ماشین عروسی جلویش پارک بوده و دهها گل سفید و بنفش ریخته بود روی زمین نقشه گوگل . بعد عکس را بزرگتر کردم و تابلوی قرمز رنگ مغازه بزرگ سر خیابان معلوم شد . بعد یک تکه از آجرهای اصفهانی ساختمان پیدا بود و من دیدم که ما هر دو داریم سعی می کنیم نقشه را کج کنیم ، ماوس را بکشیم و مجبورش کنیم عکس همه کوچه را نشانمان بدهد ... عکسی که وجود نداشت و ما ناخودآگاه می خواستیم به وجودش بیاوریم ... وجود نداشت اما.

دیروز ، روی عرشه کشتی ، مرد لاغر میانسال با یک حلقه در گوش ، این ترانه را می خواند . و من دیدم که فقط خودم نیستم که زیر لب دارم می خوانم با او . آدمهای زیادی دیدم که با لباسهای تابستانی و لیوانهای آبجو و لبخند یا سکوتشان تنها نبودند . دیدم آنهایی را که این ترانه را هم داشتند یک جایی توی گلویشان .

دارم فکر می کنم که چند جا و کجاها جوری نفس کشیده ام که قلبم ، که یک تکه مهم از قلبم آنجاست ... می بینم زیادند ... زیادند و گوگل عکس خیلیهاشان را ندارد . من همچنان در این خانه زندگی می کنم و مثل خیلیهای دیگر دلم برای همه خانه هایی که دلم تویشان نفس کشیده تنگ می شود ...

No comments: