10/01/2009

هین! سخن تازه بگو ، تا دو جهان تازه شود ...

لااقل یکی ، یک نفرتان دیگر غم نداشته باشد توی دل نوشته هایش . وقتی می گوید عشق ، لِرد تلخ تردید و ترس نماند توی کام آدم . یکی داستانی بگوید از خودش ، خود واقعیش . نه رویایش نه خوابش نه آرزو و خیالش . بگوید از کسی که آمده و مانده ، که می آید تا بماند . از کسی که قصه ای را شروع می کند و می رود تا کلام آخر . کسی که قصه را شروع می کند برای نوشتن قصه تا ته ته همه دنیا . شروع می کند برای بودن ، برای بودن ، برای بودن ...
لااقل یکی ، آی یکیتان گریه نکند وقت دل گفتن ، وقت دل نوشتن ، وقت دل... . یکی بگوید که انتظارش به سر آمد دیگر ، وقتش شد . یکی بگوید که اگر منتظر است اما انتظارش به دری بند است که باز می شود به زودی و حتم و صورتی هویداست در پشت آن که میشود با خیال راحت بوسیدش و چروکهای ریز خنده را از کنار چشمهایش با سرانگشت باز کرد و در چشمهایش خندید . یکی از ساعتی بگوید که وداعی در کار نیست در آن ، که به رسم قدیم " به زودی دیدارها تازه میشود " ... . یکی ، یک نفرتان بگوید که درست شد ، که به انجام رسید ، خیر شد ، به خیر ختم شد .
کسی ، جایی باید منتظر آدم باشد ، درست . اما انتظار هم باید به سر آید نه ؟. خود آدم هم باید برود و برسد به جایی که اسمش خانه است نه ؟ و خانه همان جایی است که درش باز میشود به دست کسی که می تواند تو را ببوسد و چروکهای ریز خنده را از کنار چشمهایت به سرانگشت باز کند و چشمهایش بخندند...
بایرامعلی این را گذاشته توی وبلاگش ، من دیدم و باز دیدم و باز دیدم ... و یاد این روزهای آدمها افتادم ، یاد خود آن روزهایم ، یاد شماهای الان . دلم خفه شد انگار ... لااقل یکی ، یک نفرتان دیگرغم نداشته باشد توی دل نوشته هایش .

8 comments:

علی said...

ای مرده شور این وبلاگستان رو ببرن با این همه غمی که از در و دیوارش میباره...

آزاده said...

دختر نازنین چند وقتی است بی اجازه لینکتان کرده ام. جنس غم و نگاه شما به زندگی خیلی شبیه خودم ایت. نوشته هایت را بسیار دوست دارم. درمورد نوشتن از غم این را بگویم که زیبائی عشق به همین غم کشدار و طولانیش است. وگرنه رسیدن که غم ندارد و کسی که برسد به قول شما به سر خط دیگر چیزی برای نوشتن ندارد. غم است که باعث می شود همچون من و شمائی بنویسیم در این وبلاگ.

sk said...

چه بگویم حرف دل است. حیفم آمد خاموش عبور کنم. باشد که شادی باشد و دلِ آرام و لبخند. همدیگر را که بخوانیم دلمان روشن شود به خوشبختی و آرامشی هم. حالا هرچند اصالت اندوه را نمی شود کاری ش کرد.

mimlam said...

راست می گفتی. تعطیل بودنش بهتره!
D:

sifter said...

با این زاویه دید تا ابد ادامه خواهد داشت.

yoota said...

چه آرزوی بزرگی...

نازنین said...

هنوز 48 ساعت نشده که عزیزم تنهام گذاشته . ولی تو ظاهرم که شده خم به ابروم نیووردم. ولی این پست اشک من و در اوورد حسابی. نه اینکه بد باشه سبکم کرد.

sara said...

مگه می شه؟