8/24/2009

نه چندان دور

من دروغ نمیگویم . غلو نمی کنم . سیاه نمی بینم . مسخره نمیکنم . قضاوتی ندارم . اما هستند ، بله هستند دخترهای جوان تحصیل کرده و زیبا و سالم و اصیل و پدر دکتر و مادر پولدار و فیلان و بیساری که در تمام عمر بیست و چند ساله شان ، چای دم نکرده اند و لباس با دست نشسته اند و زمین را دستمال نکشیده اند و سوپ نپخته اند . آنها فقط به موسسه گوته مراجعه کرده اند و برای آموختن زبان تلاش قابل تقدیری کرده اند و ویولن نواخته اند . گاهی هم اسکواش تمرین کرده اند . کناب خاص یا فیلم مشخص یا پرفورمنس معینی مد نظرشان نیست . تمام ماجراجویی زندگیشان از هر سر که بگیری ختم به دوست پسری می شود که دایم تلفن میکرده و بعد چون مادرش خوش نداشته کمتر آفتابی میشده . اینها در تمام عمرشان سر کار نرفته اند . سیاست کشور برایشان همانقدر بی معنی و گنگ است که ماریا کری پس از لاغر شدن . زندان گوانتانامو همانقدر اسمش عجیب است که غنی سازی هسته ای . اگر ازشان بپرسی این روزها مردم کشورت چرا توی خیابان کشته شده اند جواب خواهند داد : به دلیل مقداری اختلاف نظر با دولت ! و مهمترین سوالی که از تو می پرسند این است : فلان کیس اگر برای ازدواج درخواست بدهد قبول میکنی ؟جدی ؟؟؟ از جهت موقعیت مالی ؟؟؟
دغدغه بزرگ و هولناکی دارند که اسمش " سن مناسب ازدواج " است چون پس از بیست و اندی سال سرمایه گذاری بی وقفه انسانی ، تبدیل به زنهای نجیب آماده به شوهر عصبی ای شده اند که بار سنگین دختر ایرانی بودن را به دوش میکشند و زیر چشمی به نوجوانهای اروپایی نگاه میکنند که چه ساده وسط خیابان همدیگر را می بوسند و هر کدام جداگانه پول بسیتنیشان را حساب میکنند.

No comments: