6/12/2009

این پیاده روها تغییر چندانی نخواهند کرد

امروز توی این پیاده رو پر از آفتاب و درخت و گنجشک ، خودم را می دیدم که با شال سپید و عینک سیاه آرام راه می رود . و داشتم فکر می کردم که کاش هیچوقت اتفاق نیفتاده بود . آن احتمال محو یک در چند میلیون ... کاش اتفاق نیفتاده بود . من فکر می کردم به اندازه کافی بزرگ شده ام وقتی که رسیدم به تو . نشده بودم گویا . خام بودم حتماً که فقط خوبیها را دیدم و خوبها را . خام بودم حتماً که فقط می خواستم باشی به هر قیمت و بهایی... کاش اتفاق نیفتاده بود . امروز داشتم فکر می کردم کاش برای همیشه هم را گم کنیم . کاش توی هیچ خوابی از تو ، من نباشم . کاش توی کابوسهای شبانه ام نبینمت . کاش توی هیچ پیاده رویی ناغافل به هم بر نخوریم . کاش نام مرا هرگز توی صفحه گوگل جستجو نکنی . کاش اتفاق نیفتاده بود . کاش اتفاق نیفتد .